۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

انگیزه ی نوشتن در زندگی ام

نوشتن در ذهنم مدعای زمانی است که تا هنوز سه سال از بهار زندگییم تمام نشده بود، آنچه را که برادر بزرگم ، روی تخته چوبی ، بادوات “گلِ مغک” می نوشت، من آنرا باآن قلم “نی” ودوات ، سفید وخیال می کردم که من هم مانند برادرم می نویسم. روزگار مراهم دراین روال زندگی کشاند ومن هم آهسته آهسته از ا،ب ، ج… نوشتن را آغاز نمودم، بسیار نوشتم(چندین سال) تا خیال کردم،هرآنچه را که می خواهم ، می توانم بی نویسم. دراین ایام واقعا مشتاق نوشتن وخواندن بودم. تااینکه وارد مدرسه شدم؛ مدرسه برایم مکانی بود که نوشتن را ازمن گرفت ، همیشه استادان ودوستان ، تشویقم می کردند که، تمرین سخنرانی ، روایت ورضه و… حفظ نمایم. من هم این کار را بدرستی انجام می دادم.اما مجبور بودم هنگام ارایه آن ، حتی “و” آن هم نماند. اما زمانیکه وارد مکتب شدم، تمامی آنچه را که قبلا می آموختم ، حتی برای یکبار هم نیاموختم. واما؛ باورود درداشگاه بازهم انگیزه ی نوشتن به مراتب بشتر از مراحل قبلی تقویت شد. یادم می آید ،زمانیکه اولین بار مقاله ام درمورد “دین” برای نخستین بار درگاهنامه ی “گفتمان دانشجو” به چاپ رسید ، چقدر به خود می بالیدم. ازآن پس انگیزه ی بهتری نوشتن برایم پددید آمد. زان پس، درمواقع که احساس نوشتن می کردم ، می نوشتم، تااینکه نوشتن جزیی از زندگیم شد.کانونی ترین موضوعات مورد بحث درطول چهار سال تحصیلم این بود که: هموار تلاش ورزم تا واقعیت ها وپدیده های جامعه را بازگو ودر جهت آن راه حل را نیز ارایه نماییم. زین بعد، ذهنم ، فکرم همواره درپی کشف ، باز گشایی وگویش واقعیت هاست، اما نمی دانم ، به چی پیمانه این امر مهم را انجام داده می توانم، ولی آنقدر می دانم که درپی آن هستم. واما؛ باآشنا شدن قریب دوسال به پدیده ی جدید انترنیت(وبلاگ نویسی) ،ذهنم در تکاپوی آن است که آنچه در ذهنم دارم وآنچه خط فکرییم را تشکیل می دهد ، بدون اینکه کسی سانسورش کند ویا هراسی ازنگارش آن داشته باشم، درآن بنویسم. پاسخ به پرسش اینکه، چرا می خواهم وبلاگ نویس شوم؟ درزندگیم شاید همین باشد.

هیچ نظری موجود نیست: