مطالعات فرهنگی
نویسنده : قاسم كرباسيان
برگرفته شده از:
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=47018
اصطلاح مطالعات فرهنگي را به طور كلي ميتوان در اشاره به تمام جنبههاي مطالعه فرهنگ به كار برد و از اين حيث آن را اصطلاح فراگيري دانست كه شيوههاي گوناگون تحليل فرهنگ مثلاً در جامعهشناسي، تاريخ، قومنگاري و نقد ادبي و حتي زيستشناسي اجتماعي را دربر ميگيرد. اما در معنايي دقيقتر اين اصطلاح به حوزه متمايز از پژوهش دانشگاهي اشاره دارد.[1]
پيشينيه اين حوزه وقتي به عنوان حوزهاي مطالعاتي و پژوهشي رسمي در نظر گرفته شود به 1950م باز ميگردد و خاستگاه سنتي اينگونه از مطالعات را بايستي در دهه پنجاه ميلادي و در بريتانيا جستوجو كرد، هرچند پيش از آن نيز به طور غيرسازماني اين مباحث با توجه به ذهنيت يعني مطالعه فرهنگ با توجه به زندگيهاي فردي، در بريتانيا وجود داشته است.
شاخه اول اين قلمرو مطالعاتي برجسته در حوزه فرهنگشناسي، تحت شرايط تاريخي ـ اجتماعي ويژهاي كه در انگلستان حاكم بود، توسط ريچارد هوگارت (Richard Hoggart) نظريهپرداز فرهنگ معاصر انگليسي و بنيانگذار مركز مطالعات فرهنگي معاصر (CCCs-1964) در دانشگاه بيرمنگام و ريموند ويليامز (Raymond Williams: 1921-1988) از برجستهترين روشنفكران سوسياليست انگليسي در حوزه مطالعات فرهنگي از درون «ليويسيم» (Leavisism) پا به عرصه ظهور گذاشت. ليويسيم نوعي مطالعات ادبي بوده كه ميخواست از نظام آموزشي براي توزيع گستردهتر شناخت و درك ادبي استفاده كند و براي نيل به اين هدف ليويسيتها از فهرست معدودي كه از سنت بزرگ يعني آثاري كه هدفشان افزايش حساسيت اخلاقي خوانندگان بود حمايت ميكردند، فرهنگ صرفاً فعاليتي براي سرگرمي نيست و خواندن آن سنت بزرگ ابزاري براي شكل دادن به افراد پخته با برداشتي خاص و متوازن از زندگي است. ايشان فرهنگ توده را تهديد اصلي نسبت به اين برداشت از زندگي قلمداد ميكردند.[2]
مركز مطالعات فرهنگي معاصر که نقش مهمي در توسعه مطالعات فرهنگي در انگليس ايفا كرد، در مراحل آغازين تحت رهبري «هوگارت» و سپس «استوارت هال» (Stuart Hall)، از سال 1968 تا 1979 به توسعه موضوعات مطرح در مطالعات فرهنگي و روشهاي تحقيق و تحليل پرداخت. از اواخر دهه 1960 و سپس در دهه بعدي، كارهاي سنتي «هوگارت» و «ويليامز» با تفكر نوماركسيستي چپ تكميل شد و اين حوزه رويكردي ماركسيستي را در مطالعه فرهنگ در پيش گرفت، رويكردي كه تحت تأثير افرادي همچون لويي آلتوسر (Louis Alihusser: 1918-1990) و آنتونيو گرامشي (1937 ـ 1891) قرار داشت و به دليل اهميت تأثر از آثار گرامشي و ورود مسائل نژادي، جنسيت و بحث زنان به حوزه مطالعات فرهنگي، از اوايل دهه 1975 تا اواسط دهه 1980 با عنوان عصر طلايي مطالعات فرهنگي انگليس ياد ميشود. اين دست از مطالعات كه در نوشتهها و پژوهشهاي متأخر خود با نوعي تغيير نگاه نسبت به تحقيقات سابق روبهرو بوده، تقريباً از اواسط دهه 80 وارد مرحله جديدي شد و در واقع پا به عرصه مطالعات فرهنگي پستمدرن گذارد كه تاكنون نيز ادامه دارد.[3]
شايان ذكر است كه اگرچه منشأ مطالعات فرهنگي در بريتانيا را معمولاً آثار «هوگارت»، «ويليامز» و «ا.پ.تامسپون» (E.P.Thompson) ميدانند اما انواع دخل و تصرفهايي از آثار نظريهپردازان غير بريتانيايي باعث شده كه اين ديدگاه چندان كه در بدو امر به نظر ميرسد روشن نباشد و اساساً بايد گفت بخش بزرگي از مطالعات فرهنگي بريتانيا، خاستگاهي غير بريتانيايي دارد و شالوده آن در ساير كشورها ايجاد شده است. از جمله نظريهپردازان مؤثر در اين حوزه ميتوان به اين موارد اشاره كرد: پيير بورديو، ميشل فوكو، ژان لاكان، زيگموند فرويد، كارل ماركس، فرديناند دوسوسور، لويي آلتوسر، آنتونيو گرامشي، رولان بارت، ميشل دوسرتو و ... .[4]
خاطرنشان ميشود كه به طور همزمان با الگوي بريتانيايي و تحت تأثير انديشههاي برخي متفكران، شاخه «جامعهشناسي فرهنگ» در ايالات متحده، «مطالعات فراساختگرايانه»، در فرانسه و «مطالعات عمومي فرهنگ» در استراليا، كانادا و ساير كشورها و مراكز علمي مختلف كه در عين اشتراك تا حدي از الگوي كلاسيك انگليسي مطالعات فرهنگي متمايز بودند، به وجود آمد اما حوزه مطالعات فرهنگي بريتانيايي كه كانون اين جريان جهانگستر به شمار ميرود چنان قدرتمند بوده كه اساساً اين جريان با آن نام شناخته شده و وقتي سخن از مطالعات فرهنگي به ميان ميآيد، اغلب مراد، مطالعات فرهنگي بريتانيايي ميباشد.[5]
مفهومشناسي مطالعات فرهنگي
مطالعات فرهنگي در معناي عام خود بر مطالعه فرهنگ يا به طور خاص مطالعه فرهنگ معاصر اطلاق شده است، اما در اصطلاح امروزي آن، اين اصطلاح حاكي از يكي از حوزههاي نوپا در علوم انساني است كه با پويايي و مسئله محورياي كه از خود نشان داده به تدريج در حال تبديل شدن به يكي از قطبهاي علوم انساني است. مطالعات فرهنگي حوزهاي و دانشي ميانرشتهاي يا فرارشتهاي است كه مرزهاي ميان خود و ساير حوزهها را مبهم ميكند و از همينرو بيشتر آن را ميتوان يك حوزه ناميد تا يك رشته؛ چراكه به سختي ميتوان براي آن مرزهايي را مشخص كرد كه آن را بهمثابه رشتهاي منسجم و واحد و آكادميك با موضوعات و روشهايي قطعي و ذاتي نشان داده و از ساير رشتهها متمايز كند.[6]
بنابراین مطالعات فرهنگي، رشتهاي علمي داراي موضوع و قلمرو مطالعاتي مشخص، انگارههاي ويژه، چارچوبهاي تئوريك نهاديشده، اصول و مبادي پذيرفتهشده و روششناسي معين نيست و بيشتر شبيه يك گفتوگوي دوطرفه است كه در لحظات تاريخي گوناگون شكل ميگيرد و به همين دليل شكل و قالب آن به رويدادهاي تاريخي، واقعيات سياسي، موقعيتهاي نهادي و نفوذهاي فكري و نظري بستگي دارد. مطالعات فرهنگي كه مجموعه قابل توجهي از پژوهشها، نظريات، روشها، موضعگيريها و فعاليتهاي انتقادي را در چارچوب علوم انساني و اجتماعي شامل ميشود، رهيافتها و رويكردهاي گوناگوني را از حوزههاي معرفتي مختلف همچون سياست، اقتصاد، جامعهشناسي، ارتباطات، انسانشناسي فرهنگي، روانشناسي اجتماعي، ادبيات و هنر، تاريخ و ... با محوريت موضوعاتي همچون فرهنگ عامه، فرهنگ توده، امپرياليسم فرهنگي، ايدئولوژي، قدرت، هويت، طبقه، جنسيت، كالاييشدن محصولات فرهنگي، خردهفرهنگهاي نوظهور، فرهنگپذيري و ... را به گونههاي خاص، به هم آميخته و تركيبات معرفتي جديدي متمايز از نگاههاي بخشي متعارف در حوزههاي علوم اجتماعي به دست ميدهد.[7] اين حوزه همچنان كه مرزهاي روشني با ساير حوزهها ندارد و بر مبناي حوزههاي متعدد علمي بنيان نهاده شده، در درون خود نيز با ديدگاههاي متكثري روبهروست و قلمروياي متكثر از ديدگاههاي در حال كشمكش را دربر دارد كه از طريق نظريهپردازي درصدد دخالت در سياست فرهنگي هستند. از اينرو ميتوان گفت كه مطالعات فرهنگي معاني متعددي داشته و مجموعهاي همگن از نظريهها و روشهاي تحقيق را در خود جاي نداده و به بيان استوارت هال، مطالعات فرهنگي گفتمانهاي چندگانهاي داشته و تاريخ آن به شكلهاي متفاوتي روايت شده است.[8] البته اين چندمعنايي بودن در مطالعات فرهنگي به طور يكسان هم در مورد اصطلاح مطالعات و هم در خصوص فرهنگ يا فرهنگي صدق ميكند و اينگونه نيست كه اختلاف فقط بر سر موضوع مورد مطالعه باشد بلكه بر سر شيوه انجام دادن اين مطالعه نيز توافق روشني وجود ندارد.[9]
لازم به توضيح است كه مطالعات فرهنگي امروزه به سمت رشتهاي شدن و قبول چهارچوبهاي آكادميك ميل كرده و مستمراً نيز بر تنوع شاخهها و گستره حوزه مطالعاتي و قلمرو پژوهشي، به موازات تعميق آنها افزوده ميشود. اساساً بايد دانست در مقابل ديدگاهي كه اين مطالعات را رشته به شمار نميآورد برخي برآنند كه اين حوزه به دليل طرح سؤالات جدي، توليد و ارائه آثار علمي متنوع، طرح ديدگاههاي نظري مختلف، اتخاذ رويكردهاي نسبتاً مشخص و جهتگيريهاي روشن، جلب و جذب انديشمندان حوزههاي گوناگون و راهيابي به دپارتمانهاي علوم اجتماعي و مراكز پژوهشي، صلاحيت لازم براي كسب يك رشته علمي مستقل را داراست.[10]
الگوهاي مطالعات فرهنگي بريتانيايي
براي حوزه مطالعات فرهنگي بريتانيايي با تسامح ميتوان عليرغم وجود ابهام در حد و مرز مطالعات فرهنگي، با ارائه حد و مرزي، در عمل تعريفي مبتني بر مفاهيم محوري از آن ارائه داد. ويژگيهاي برجسته مطالعات فرهنگي بريتانيايي را ميتوان اينگونه برشمرد
1. از نظر علايق تحقيقي و تأثيرات نظري شديداً ميانرشتهاي است و به صورت ميانرشتهاي به مطالعه فرهنگ ميپردازد.
2. به مطالعه هر دو مقوله فرهنگ مردمي و فرهنگ والا (نخبگان) بها ميدهد و از توجه انحصاري به فرهنگ والا احتراز ميجويد و در واقع خود را موظف ميداند كه همه مطالب انديشيده شده و بيان شده در حوزه فرهنگ را بررسي نمايد اما عملاً مساعي تحقيقات آن عمدتاً به بررسي فرهنگ عامه معطوف بوده و ضمن بازبيني مفهوم فرهنگ به فرهنگ عامه هم ميپردازد. از همين روست كه "دنیس مكکوايل" سنت مطالعات فرهنگي را مختص به فرهنگ عامه قلمداد كرده و يا "هارولد بلوم" از نخبهگرايان فرهنگي و استاد علوم سياسي دانشگاه «یيل» اذعان ميدارد كه مطالعات فرهنگي ميخواهد كمديهاي بتمن، تلويزيون، فيلم و موسيقي راك را جايگزين شكسپير، ميلتون، استيوترو، نمايد.[11]
شايان ذكر است كه فرهنگ عامه در مطالعات فرهنگي واژهاي با بار مثبت بوده و جهت اشاره به آنچه از لحاظ اقتصادي كارآمد و از يوغ سيطره نخبهگرايي فرهنگي آزاد است به كار ميرود و اهالي مطالعات فرهنگي همچون هال، هوگارت و ويليامز از برابر گرفتن فرهنگ مردمي با فرهنگ داني سرباز زدند و آن را تنها يك نوع فرهنگ متفاوت با فرهنگ عالي و نه پستتر از آن تعريف كردند، فرهنگي كه بهتر است بر اساس معاني محلي و ويژه خود تفسير شود. اين در حالي است كه اين اصطلاح در نقد ادبي اومانيستي بار منفي داشته و براي اشاره به آثار نازلتر يا آثاري كه عالماً و عامداً براي جلب توجه عامه توليد ميشود به كار رفته است.[12]
البته بايد در نظر داشت كه اين تمركز بر فرهنگ عامه مربوط به دوران ابتدايي مكتب بيرمنگام بوده است و فعاليت اين مركز به تدريج از تمركز بر مطالعه فرهنگ عامه، بافت رسانههاي جمعي و نقش آنها در بازتوليد هژموني و نشر ايدئولوژي به كاوشهاي قومنگارانه زندگي روزمره بهويژه كاوش و تحليل خردهفرهنگهاي متنوع و نوظهور، گروههاي جديدی همچون رپ، هيپيها و ...، مطالعه ايدئولوژيهاي سياسي مثل تاچریسم، مليتگرايي نژادپرستانه تغيير يافت.
در ادامه نيز علايق جديدي به تحليل متون ادبي، ذهنيتهاي فرهنگي، نقش و كاركرد ايدئولوژي، ساختارگرايي، بهويژه ساختهاي رسمي مؤثر در توليد معنا، نشانهشناسي، ابعاد فرهنگي و اجتماعي زبان، جنبههاي فرهنگي جنسيت و ... در ميان اعضاي آن به وجود آمد.[13]
3. مطالعات فرهنگي انگلستان صبغه غالب ماركسيستي دارد.
4. بارزترين ويژگي مكتب مطالعات فرهنگي، همچون مكتب انتقادي، انتقادي بودن آن است و به نقد مسائلي مانند اين موارد ميپردازد: قدرت ساختاري و فرهنگ، نقد فرضيات مربوط به قدرت زياد رسانههاي جمعي و فناوريهاي نوين ارتباطاتي و اطلاعاتي در اثرگذاري بر ذهنيت و شخصيت افراد و افكار عمومي و فرهنگ و نظام اجتماعي، نقد ابعاد ايدئولوژيك فعاليتهاي رسانهاي، نقد علم اجتماعي به دليل عدم توجه به فرهنگ و ... .[14]
5. هدف پژوهشي اين حوزه، مطالعه موضوعات فرهنگي بر حسب كنشهاي فرهنگي و ارتباط آنها با قدرت بوده و اساساً به كندوكاو در فرهنگها به عنوان ..... ميپردازد كه قدرت و مقاومت در آن ايفا نقش ميكنند و در واقع به بررسي روابط ميان فرهنگ و قدرت ميپردازد. استوارت هال در مقام تحديد مطالعات فرهنگي به گونهاي كه از ساير حوزهها متمايز گردد، همين مبحث را مطرح كرده و معتقد است كه مطالعات فرهنگي درصدد ايجاد رابطهاي ميان موضوعات قدرت و سياست فرهنگي است. اشكالي از قدرت كه مطالعات فرهنگي آنها را مورد بررسي قرار ميدهد متفاوت و شامل جنسيت، نژاد، طبقه، نظامهاي استعماري و ... است كه مطالعات فرهنگي روابط ميان اين اشكال قدرت را كشف مينمايد.
6. نگاه استقلالي به فرهنگ، كه اصليترين مشخصه مطالعات فرهنگي در قياس با ديگر رشتهها و حوزهها در علوم اجتماعي است. در اين حوزه فرهنگ امري تابع اقتصاد، سياست و روابط اجتماعي نيست، بلكه به فرهنگ به عنوان محور اصلي روابط انساني نگاه ميشود و آن را همه چيز و تبيينگر همه وجوه زندگي انساني اعم از فرهنگي و غيرفرهنگي تلقي ميكند. اساساً هدف از مطالعات فرهنگي، فهم فرهنگ در همه اشكال پيچيده آن و همچنين تحليل آن زمينه سياسي و اجتماعي است كه فرهنگ در آن به منصه ظهور ميرسد. شايان ذكر است كه فرهنگ مورد نظر در مطالعات فرهنگي به جامعه مدرن معطوف بوده و بر فرهنگ مدرن تأكيد ميشود.
7. مطالعات فرهنگي با همه عملكردها، نهادها و نظامهاي طبقهبندي سروكار دارد كه ارزشها، عقايد، صلاحيتها، هنجارهاي زندگي و اشكار روزمره رفتار خاص را به مردم تلقين ميكند.[15]
8. استفاده از روشها، نظريهها و نظامهاي مفهومي متعدد براي شناسايي وضعيت پيراموني و فرهنگي انسان، از ويژگيهاي مطالعات فرهنگي است. امكان استفاده از روشها و نظامهاي مفهومي متعدد باعث شده است كه از طرفي مطالعات فرهنگي تا حد بسيار زيادي در فضايي بينرشتهاي با نظريههاي متعدد تعريف شود و از طرف ديگر اين امر نوعي سردرگمي در آن رشته و حضور همه رشتهها را در اين حوزه موجب گشته است، به گونهاي كه هر فردي را كه در زمينه فرهنگ كار كرده يا به نقل مطالعات فرهنگي پرداخته به عنوان كسي محسوب ميكنند كه مطالعات فرهنگي ميداند. به طور مثال گاهي منتقدان سينمايي يا ادبي را در اين عرصه به شمار ميآورند درحاليكه مطالعات فرهنگي بر اساس سنت خاص و با اهداف و زمينههاي خاصي مطرح شده است.[16]
9. مقاومت كردن در برابر سيطره دولت بر قلمرو فرهنگ و تأكيد كردن بر فرهنگ دموكراتيك به معناي امكانيابي مشاركت همگاني در ساخت فرهنگ.
10. عطف توجه به واقعيات زندگي عادي و روزمره و نمودهاي فرهنگ عامه به جاي مطالعه نظامهاي هنجاري، ساختاري كلان و نهادهاي پهندامنه مورد علاقه نظريات غالب جامعهشناختي مثل نظريه كاركردگرايي ساختاري.
11. توجه به خردهفرهنگهاي حاشيهاي و تلاش در جهت بازنمايي منزلت آنها.
12. تداوم وابستگي متعصبانه و نسبتاً بخشنگر به نظريههاي اجتماعي اروپايي به عنوان منبع اصلي افكار تحليلي و انتقادي در ادامه ديدگاههاي مكتب فرانكفورت و ... .[17]
موضوع مطالعات فرهنگي بريتانيايي
"زندگي روزمره" و "فرهنگ عامه" دو موضوع اصلي مطالعات فرهنگياند. فرهنگ عامه همان الگوهاي فرهنگياي است كه در ميان همه اعضاي جامعه شايع و متداول بوده و مورد استفاده وسيعي در اجتماع دارند. در مورد منشأ اينگونه از فرهنگ، برخي همچون ويليامز معتقدند كه فرهنگ مردمي يا عامه توسط ديگرن، ساخته ميشود و نه خود مردم. اما برخي ديگر منشأ آن را خود مردم دانسته و آن را ساخته دست بشري و آن چيزي كه به طور عموم در دسترس همگان قرار دارد تعريف كردهاند. خاطرنشان ميشود كه برخي از ديدگاهها اساساً فرهنگ مردمي را فرهنگ ساخته و پرداخته رسانههاي جمعي قلمداد كردهاند كه توسط اينگونه وسايل ارتباط جمعي انتشار مييابند و يا آن را به صورت كالايي كه توليد انبوه شده و به تعداد زيادي از مخاطبان ميرسد، در نظر گرفتهاند كه در اين صورت فرهنگ عامه مرادف با فرهنگ توده خواهد بود. در مقابل اين ديدگاه برخي فرهنگ عامه را توليد شده توسط مردم ميدانند و نه به واسطه صنعت فرهنگ و توسط مسندنشينان پرقدرت كه خط فكري مردم را در اختيار دارند كه بر اين اساس فرهنگ عامه با فرهنگ توده متفاوت خواهد بود و البته گاهي مردم آن را از رسانهها ميگيرند و اغلب رسانهها هستند كه شكل و محتواي آن را مورد اقتباس قرار ميدهند. شايان ذكر است كه فرهنگ عامه را برخي از ديدگاهها در برابر فرهنگ برتر و نخبگاني در نظر گرفته و آن را پوچ، بيمحتوا و غير روشنفكرانه قلمداد ميكنند. اين ديدگاه حداقلگرا، تنها فرهنگي كه مشروع ميداند همان فرهنگ مركز يا مرجع است و معتقد است فرهنگهاي مردمي فرهنگهايي حاشيهاي به شمار ميروند كه تنها اقتباس يا رونوشتي نامطلوب از فرهنگ مشروعند و به بياني ديگر تنها فرهنگ حقيقي، فرهنگ نخبگان اجتماعي است و فرهنگهاي مردمي تنها توليدات فرعي و ناتمام اين فرهنگاند. در مقابل اين ديدگاه، ديدگاه كثرتگرا قرار داشته كه فرهنگ مردمي را اصيل و مستقل از فرهنگ طبقات مسلط ارزيابي ميكند و هيچگونه مرتبهبندياي را ميان فرهنگهاي مردمي و اديبانه قائل نيست. در كنار اين دو ديدگاه نيز ديدگاه تعاملي قرار ميگيرد كه هيچكدام از فرهنگ عامه و فرهنگ مسلط و نخبگاني را سازنده حيات فرهنگي و اجتماعي ندانسته بلكه تعامل ميان آنها را تعيينكننده در ماهيت زندگي مدرن ميداند.
در فرهنگ عامه موضوعاتي چون ورزش، غذا، مد، خريد، مصرف، موسيقي، فيلمها، پوشاك، برنامههاي تلويزيوني، علائم و شعارهايي كه روي لباسها مينويسند و ساير فرهنگهايي كه نوعاً جنبه سرگرمي دارند، مطرح ميباشند. جان استوري (John Storey-1950) مصاديق فرهنگ عامه در قرن بيست و يكم را در قالب تلويزيون، افسانه، موسيقي، روزنامه، مجله، مصرف روزمره و جهاني شدن، مورد مطالعه قرار ميدهد.[18]
اما "زندگي روزمره" كه موضوع ديگر مطالعات فرهنگي دانسته شده است ناظر به آن چيزي است كه انسان آن را ميسازد و با آن زندگي ميكند مثل راه رفتن در شهر؛ نوع و تجربه راه رفتن و تجربه شخصي و فردي آن در هر شهر ميتواند متفاوت باشد.[19] لازم به توضيح است سؤالاتي كه بر اساس اين دو موضوع اصلي، در مطالعات فرهنگي مطرح شده و مطالعات فرهنگي بدانها ميپردازند سؤالاتي نظير اين موارد ميباشد:
1. چگونه اشكال مختلف فرهنگ عامه از قبيل فيلم، تلويزيون، موسيقي راك، مد جوانان، مصرف و ... در سطح بالا كلشیههاي نژادي، قومي، جنسيتي و ... را در ميان مخاطبان تأييد و ترويج ميكند؟
اين سؤال به اعتقاد «سوربر» سؤال اصلي مطالعات فرهنگي است و اساساً بايد در نظر داشت مطالعات فرهنگي ميكوشد تا محصولات فرهنگي را در رابطه با رويههاي اجتماعي بهويژه ساختارهاي سياسي و پايگاههاي اجتماعي مانند نژاد، طبقه و جنسيت مورد بررسي قرار دهد.
2. مردم در چه مراسمي شركت ميكنند و به دين چه نگاهي دارند؟
3. مردم در هنگام غذا خوردن به چه امور ديگري توجه دارند؟
4. رسانهها چه اثراتي بر زندگي اجتماعي و حوزه فرهنگي جامعه دارند؟
5. مردم چگونه مصرف ميكنند؟
6. چگونه مردم تلويزيون ميبينند؟[20]
[1]. ادگار، اندرو و دیگران؛ مفاهیم کلیدی در نظریه فرهنگی، ناصرالدین علی تقویان، تهران، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1388، چاپ اول، ص467.
[2]. دورینگ، سایمن؛ مطالعات فرهنگی، حمیرا مشیرزاده، تهران، آیندهپویان، 1378، چاپ اول، ص4-3 و مهری، بهار؛ مطالعات فرهنگی: اصول و مبانی، تهران، سمت، 1386، چاپ اول، ص99.
[3]. صالحی امیری، رضا؛ مفاهیم و نظریههای فرهنگی، تهران، ققنوس، 1386، چاپ اول، ص210-207 و جعفری، علی؛ سیری بر مطالعات انتقادی معاصر: از فرهنگ تا رسانه، ماهنامه رواق هنر و اندیشه، 1387، شماره 29، ص23 و شماره 30، ص21 و 27 و اسمیت، فیلیپ؛ درآمدی بر نظریه فرهنگی، حسن پویان، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1387، چاپ دوم، ص244.
[4]. استوری، جان؛ مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه، حسین پاینده، تهران، آگه، 1389، چاپ دوم، ص16-15.
[5]. اسمیت، فیلیپ؛ پیشین، ص241 و شرفالدین، حسین؛ مكتب مطالعات فرهنگی، ماهنامه معرفت، شماره 126، 1387، ص52.
[6]. باركر، كریس؛ مطالعات فرهنگی، نفیسه حمیدی و دیگران، تهران، پژوهشكده و مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1387، چاپ اول، ص13 و دورینگ، سایمن؛ پیشین، ص1
[7]. شرفالدین، حسین؛ پیشین، ص51 و 60 و 73.
[8]. استوری، جان؛ پیشین، ص14 و دورینگ، سایمن؛ پیشین، ص9 و 13 براویت، جف و دیگران؛ درآمدی بر نظریههای فرهنگی معاصر، جمال محمدی، تهران، ققنوس، 1387، چاپ دوم، ص14
[9]. براویت، جف و دیگران؛ پیشین، ص14
[10]. شرفالدین، حسین؛ پیشین، ص60 و 73.
[11]. اسمیت، فیلیپ؛ پیشین، ص241 و براویت، جف و دیگران؛ پیشین، ص15 و مككوایل، دنیس؛ مخاطبشناسی، مهدی منتظر قائم، تهران، مركز مطالعات و تحقیقات رسانهها، 1380، چاپ اول، ص28 و استوری، جان؛ پیشین، ص17.
[12]. مككوایل، دنیس؛ پیشین، ص21-20 و براویت، جف و دیگران؛ پیشین، ص17 و 330.
[13]. شرفالدین، حسین؛ پیشین، ص52.
[14]. همان، ص62.
[15]. مفاهیم بنیادی نظریه فرهنگی، ترجمه: علی تقویان، ص18 و اسمیت، فیلیپ؛ پیشین، ص241 و باركر، كریس؛ پیشین، ص14، 16 و 17 و مهری، بهار؛ پیشین، ص72 و شرفالدین، حسین؛ پیشین، ص62.
[16]. مهری، بهار؛ پیشین، ص72.
[17]. شرفالدین، حسین؛ پیشین، ص62، 64 و 73.
[18]. مهری، بهار؛ پیشین، ص62، 64، 150 ـ 152 و 166 و دفلور ملوین و دیگران؛ شناخت ارتباطات جمعی، سیروس مرادی، تهران، انتشارات دانشكده صدا و سیما، 1387، چاپ دوم، ص390 و 724؛ مككوایل، دنیس؛ نظریه ارتباطات جمعی، پرویز اجلالی، تهران، دفتر مطالعات و توسعه رسانهها، چاپ دوم، ص66.
[19]. مهری، بهار؛ پیشین، ص63.
[20]. مهری، بهار؛ پیشین، ص62-61 و خجسته، حسن؛ مخاطبشناسی در رادیو، پژوهش و سنجش، 1380، شماره 26، ص60.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر