۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه

افغانستان نیازمند دگرگونی ریشه ای



حیطه ای خاکی  بنام افغانستان ، باموقعیت خاص خویش هراز گاه مورد تهاجم ویا هم به شکل متهاجم ظهور کرده واین چیزی نیست که در این جا نیازمند بحث به آن باشد. بهرروی روز گاری مهد تمدن ، علم وعرفان بوده وروزی هم شاهد خمپاره های آتشینِ بودکه خون های  آدمیان این سرزمین را ریختاند؛ والدین ودوستانِ را به سوگ جوانان وعزیزانشان نشاند .  باید گفت که این جغرافیا از همان آوان تأسیس تجربه های  شیرین وتلخ را چشیده هست واما با گشایش فصل جدید پس از حکومت خود کامه ی طالبانی که شریعت وقبیله گرایی را درهم آمیخته بود واز آن اوگرینج ساخت که نه تنها قبیله گرایی خویش را زیر سوال بُرد ، بلکه شریعت اسلامی را هم تا آنجایی که تصور می کنید مورد نفرت مردم این دیاروجهانیان قرار داد. البته اینان تنها نظام سیاسی نبود که از شریعت واحکام الهی به سود وبقای خویش در قدرت استفاده نمودند ،بلکه آنانِ که قبل از اینان بود به مراتب بهره ای از شریعت برده بودند، تا آنجاییکه می شود حتی تصورش هم نکرد. برای آنان مهم نبودکه قدرت شان راچگونه بدست می آورند، چگونه اعمال وچگونه حفظ می نمایند، مهم این بود که بهر نحوی که شده قدرت رابدست آرندو حفظ کنند.وحال ، با برقرار شدن نظام سیاسی انتخابی وتا جایی دموکراتیک وسهیم بودن نسبی تمامی اقوام ساکن در افغانستان وتصویب قانون اساسی که به تمامی اتباع حق رأی وانتخاب شدن وانتخاب کردن می دهد ، می شود گفت که برای نخستین باراست که  در این جغرافیایی سیاسی از این حرف ها می رانند واندکی بدان باور پیدا شده اند. اما گفتنی است که در میان اینانِ که سالیان سال در این حیط حکم رانده اند وهرآنچه خواسته کرده اند واکنون نیز  در سلسله مراتب اجتماعی برتر از دیگران خود را می دانند؛ به قول پی یر لاروک : نقش را که در جامعه بازی کرده اند در طول قریب به دوقرن همواره منفی بوده اند ، چه درمسایل داخلی ودر مورد اتباع این کشور وچه در مسایل مرزی وبیرون مرزی ، نمونه ی بارز آنرا می توان به خطوط دیورند، مگمهان ،ریجوی وفخری اشاره کرد و سبک زندگی که تا حال اینان دارند به جنگلیون باقی میماند تا یک انسان افغانستانی قرن بیست ویک و از سلوک روانی ووجدان جمعی شان هیچ نگو که جای حرفِ ندارد.همه ای این مسایل نتجتا منجر به انفلاقِ شده است که نه جایگاه در فرهنگ ما دارد ونه در شریعت اسلامی .
به قول معروف؛ نظام سیاسی یک جامعه محصول تاریخ آن جامعه است. محصول مادر این سالیان متمادی چه بوده است؟! به قول شوارتزنبرگ جامعه شناس فرانسوی؛ درشناخت توسعه نیافتگی اشاره می کند که عمدتا جنبه اقتصادی دارند :«فقر غذایی، سلطهء بخش زراعت با محصول اندک، ضعف درآمد ملّی، صنعت ناچیز، وابستگی به کشورهای صنعتی، تورم بخش تجارت، ساختار اجتماعی عقب افتاده، شمار اندک طبقات متوسط، ناکافی بودن ادغام ملّی، اهمیت شغل های پنهان، ضعف آموزش، صحت ضعیف، تولید مثل بالا، وجهل مرکب».* موارد فوق واقعیت های جامعه ی ماست.  واقعیتی که نمی شود منکر آن بود وهم نمی شود به این زودی آنرا برطرف کردیاحداقل کاهش ویاهم جلوی آنرا گرفت، بلکه سالیان دراز وقرن ها ضرورت است که در راستای آن کار نمود ودرد مندانه عمل نمود.
و دولت مردان کشورهای در حال توسعه باید به طور همزمان با این مسایل برخورد کرده وهمزمان انقلاب های متعددی را به انجام برسانند: «انقلاب ملّی، انقلاب قدرت، انقلاب مشارکت وانقلاب رفاهی»*. اگر فرض کنیم انقلاب را به جهاد، جنگ وکشمکش های تباری واتنیکی واین آخرین علیه روس ها را به مثابه انقلاب ملّی بپنداریم که درآن تمامی اقشار وطبقات وارد آن شد وشکل مردمی (پوپولر) داشت، مرحله انقلاب قدرت فرامی رسد که با یک نوع پلیارشی همراه شد، تعدد مراکز قدرت باعث شد که مراکز قدرت دیگران مورد پذیرش آنان  واقع نشود واین امر منجر به جنگ های چندین ساله به بهانه های قومی، لسانی ، ومذهبی وغیره شد که در واقعیت  امر مهمترین مساله قدرت بود ،نه مسایل متذکره وبعدش هم اکنون (نظام سیاسی فعلی) عینیت پیدامی کند که به نسبه مشارکت اندکی از تمامی اقوام وقبایل مشاهده می گردد، باآنکه در مواردی گاه ناگاه به دید حقارت ، ترس ویاهم تبعیض دیده می شود با آنهم مشارکتِ وجود دارد وبدین جا حرف از فرماسیون وچگونگی آن نداریم و باید پذیرفت که این یک دهه تا جایی که می شود مسایل سیستمیک  ونظام گونه بوده است. ودر این مرحله ای از تاریخ ضرورت احساس می شد که جامعه مدنی تقویت وگسترش یابد. «جامعه مدنی حوزه تمامی فعالیت های اجتماعی وسیاسی غیر دولتی تلقی می شود. این عرصه هم عرصه مفاهمه ومصالحه وتعامل آرام بین افراد وگروه هاست وهم عرصه ءکشمکش. جامعه مدنی، بتدریج در طول تاریخ بنیانهای استواری مثل نهاد های اجتماعی، خرد مشترک، فرهنگ عمومی، نظام ارزشی یکسان ودیدگاه های حقوقی فراگیری هم پیدا می کند که خود موجد قوانین پایداری می شوند. هرچه این بنیانها استوارتر باشند دولت برامده از آن نیز پایدار تر وبا ثبات تر خواهد بود. جامعه مدنی حدفاصل بین حوزهء خصوصی ونظام سیاسی است، علاوه برآن عرصه تقابل ورقابت هم هست وخود ضد قدرتی در برابر قدرت دولت محسوب می شود. از سویی جامعه مدنی شکل های اقتصادی ، مذهبی وعقیدتی را نیز در بر می گیرد»*. می شد در این فرصت طلایی یک دهه  روی جامعه مدنی کار شد وآنرا تقویه ورشد داد ولی از آنجاییکه فی نفسه  جامعه مدنی در تقابل ورقابت با قدرت دولتی محسوب می گردد ، سیاسیون برحال ما نیز نه تنها روی آن کار نکرد ، بلکه در موارد ی حتی آنرا به فراموشی سپرد که نمونه بارز آن گفتگو با طالبان است که می باید یکی از اعضای بلند پایه شورای صلح از جامعه مدنی، حقوق بشر وبخصوص زنان باشد که قشرآسیب پذیرجامعه افغانستانی می باشد ودر اخیر مساله ای انقلاب رفاهی مطرح است ؛ اندک دولت مردان ما از رفاه مردمی سخن می راند ، آنچه برای آنان ارجحیت دارد رفاه خود آنان است نه ملت بیچاره ای که دیروز به بهانه های مختلف ابزار دست این فخر فروشان امروزی بودند که همهء آنان به قضایای ملّی برخورد غیر مسوولانه می نمایند. و بایدگفت که این موارد وبسا موارد دیگری هست که می باید مورد بررسی و نقد قرار گیرند ودر پی چاره جویی وحل آن برامد ولی جای بسیار تأسف این جاست که با تکرارنا بجای چندین ساله ای این موارد به یک فرهنگ مبدل گردیده است، خصوصا به فرهنگ سیاسی . لازم می دانم تعریفِ از فرهنگ سیاسی داشته باشیم: فرهنگ سیاسی عبارت است از نحوه نگرش وبینش هر فرد نسبت به نظام وشخصیت های سیاسی ونگرش شخصیت های سیاسی نسبت به مردم.خود شما بهتر ازدیگران می توانید  این مساله را مورد تجزیه وتحلیل قراردهید؛ افراد در مورد نظام وشخصیت های سیاسی چه نظر دارند! که مطمنم چیزی جز فاشیست ،خود کامه ، مستبد و خیانت کار، وطن فروش و .... نمی گویند ونگرش که شخصیت های سیاسی در قبال مردم دارند شاید فراتر از این هم نباشد که هرموقع وهرزمانی که بخواهند این توده های  که خود آنان چوپانان شان هستند می توانند بهر سوی وسمتی که بخواهند سوق می دهند وکماکان که این کار را نیز کرده اند. چون جامعه ای ما جامعه ی توده ا ی است و« خطر جامعه توده وار همیشه پس از شروع روند دموکراسی ودر حالت نبود نهاد های قوی دموکراتیک یا وجود نهاد های لرزان مدنی احساس می شود، خطری که جامعه افغانستان را هم تهدید می کند.جامعه توده ای عبارت است از جامعه ی مرکب از افراد تنها وهم طراز که درآن هیچگونه تشکل وعناصر ساختاری وجود ندارند. توده ها فاقد تشکل وهویت مانند گلهءگوسنفندی هستند که فقط بیک چوپان احتیاج دارند. عبارت توده ها تنها به اشخاص اطلاق می شود که شاخص آنها شمار آنهاست یابی تفاوتی آنها. بنا به همین دوعلت، آنها قادر به ادغام درهیچ سازمانی که مبتنی برمنافع مشترک باشد، نظیر احزاب سیاسی ، شوراهای شهروتشکل حرفه ی یا صنفی نیستند. توده هادرهمه کشورها در وضعیت قدرتمندی قرار دارند واکثریت جامعه ، اقشار خنثی وبه لحاظ سیاسی بی تفاوتی را تشکیل می دهند که بندرت رأی داده وهرگز به عضویت یک حزب در نمی آیند. جامعه توده وار از نظر وضعیت اجتماعی ، ذره ای(اتمیزه) واز نظر ذهنی معرف جماعتی از خود بیگانه است»*.
پس دوستان! منظورم آنهایی اند که نسل جدید این کشور هستند وبه این خاک ویرانه وبه این مردمِ که همواره در فکر شکم اند می اندیشند، چه باید کرد؟ آیا نیاز نخواهند بود که تغییر بنیادی وریشه ای درهمه ابعاد پدید آید و همه بنیانهای کشور از نو ساخته بشوند وبه همه پدیده ها، مسایل ومنافع؛ ملّی نگرسته شده وتمامی اتباع کشور درهمه موارد ازحقوق وامتیازی یکسان ومساوی برخوردار بوده،نه کسی در فکری برتری خواهی باشند ونه منابع کشوری بصورت غیر عادلانه ونامتوازن تقسیم گردند. به جای اینکه ما ایدیولوژی اصلاح را میان مردم باز خوانیم؛ اصلاح زمانی مفید خواهند بود که بنیان های یک کشور استوار وعادلانه پیریزی شده باشند و در تمامی عرصه های سیاسی ،  اقتصادی ، فرهنگی وغیره عدالت مراعات گردند در حالیکه در کشورما برهمگان واضح وروشن است که حتی در دنیای امروزی منابع ، امکانات وامتیازاتی دولتی چگونه توزیع می شوند واین جریان به نظر می رسد که نیاز به اصلاح ندارد بلکه باید دگرگون وتغییر یابند وکارگزاران این پالیسی ها وطرح ها نیز از صحنه سیاسی کنار روند. وگرنه با امتیاز گیری وامتیاز خواهی وسرکوب دیگران که نمی شود اصلاحات را بوجود آورد. مگر می شود این کار را کرد؟ اگر می شد آنانیکه پیش از این مستبدان تاریخ مابودند می کردند. وسرانجام آنانیکه امروز خویشتن را متخصصین می خوانند باید برای فردا دکترین بسازند که هم ملّی باشد وهم در آن توسعه وانکشاف یکسان و مساوی ، عادلانه ومتوازن  در نظر گرفته شده باشند.اگربا فرض این کار را کردند وعملی هم گردید شاید این مردم روی رفاه وآسایش را ببینند ورنه باید سالیان متمادی دست وپنچه نرم کرد تا شاید مادران این دیار فرزندی بزاید که بی تواند این مردم را از دست این بوزینه ها نجات دهند واین چیزی است که من بدان باوردارم به پیمانه ای حقیقت خدایی.
*درآمدی برجامعه شناسی سیاسی/ دکتر احمد نقیب زاده.

۱ نظر:

سهرابی گفت...

جناب پرهام امیدوارم همیشه نویسا باشی قلم تان سبز باد.